loading...
دنیای فیلم و سریال
فرهاد بازدید : 205 دوشنبه 21 مهر 1393 نظرات (0)

 

 

روزها پر و خالی میشوند مثل فنجان های چای در کافه های بعد از ظهر اما هیچ اتفاق خاصی نمی افتد
اینکه مثلا تـــــــــو ، ناگهان در آنسوی میز نشسته باشی !
.
.
همه دل می بندند ، تو از من چشم !
.
.

پشت این پنجره ها ، منتظرت قاب شدم !
فرستنده : حمیدرضا
.
.
ﺗﻮ ﺟﺎ ﺯﺩﻱ
ﻣﻦ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ
ﺍﻭ ﺟﺎ ﮔﺮﻓﺖ
و ﻫﻤﻴﻦ یک ﺟﺎﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﺟﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ !
.
.
حالا که میروی کمی آهسته قدم بردار
نترس !!! دل شکسته ام به پای تو نمیرسد
لطفا پشت سرت ، در زندگی را هم ببند ؛ خسته ام …
فرستنده : هانیه
.
.
دیگر هیچ چیز “شیرین” نیست جز خوردن یک قهوه “تلخ” با تــــو !
.
.
و چه زیبا گفت فروغ :
تنها صداست که میماند و امان از صدای او که ابدی شد در گوش من !
فرستنده : مترسک
.
.
نه چای گس فنجانم می چسبد نه داغی شیر و نه تلخی شکلات
دیگر هیچ مزه ای به نابی طعم بودنت نخواهد بود !
.
.
سکوت همیشه معنی سکوت را ندارد ، گاهی سکوت یعنی :
س : ساعت های
ک : کسری
و : وجود
ت : تو !

.
.
دلم برای شیطان تنگ شده تا دوباره برایم از هوس انگیزی آغوش تو بگوید !
فرستنده : حمیدرضا
.
.
بعضی از حقایق خیلی ساده ان ولی درکش خیلی پیچیده و سخته مثل کنار آمدن با جمله :
خب دوسِت نداره زور که نیست ؟!!!
.
.
خدایا اونی که تو زندگیمون نیست ، تو خوابمونم نباشه خواهشا …
.
.
آدم ها من را به یاد تو نمی اندازند ، اینجا هیچکس شبیه تو نیست
دلم که تنگ می شود برایت ، کنار آتش می نشینم و دریا میکشم و به درختان فکر می کنم !
فرستنده : مترسک
.
.
خوابهایم گاهی زیباتر از زندگیم می شوند
کاش گاهی برای همیشه خواب می ماندم !
.
.
رفتنش به من رسید و رسیدنش به دیگری !
فرستنده : حمیدرضا
.
.
بلند شو و همراه کلاغ قصه ها به خانه ام بیا
اینجا “یکی از بودهای قصه” سالهاست چشم انتظار آن “یکی نبود” نشسته است !
.
.
تنم لرزید وقتی لبخند غریبه ، سردی نگاهش را آب کرد !
فرستنده : هانیه
.
.
او رفت ، همین …
قصه ام کوتاه بود ، به سر رسید !
کلاغ جان تو هم برو ، شاید جایی دیگر قصه ای زیبا منتظرت باشد !
.
.
آرام بگیر دلم ، او بدون تو آرام است !
.
.
یکشنبه است اما حال و هوای جمعه را دارم
چند شنبه فرقی ندارد ، اگر نباشی هفته ام را خاکستری کرده ای
چه غریب و دلگیر است که تمام روزهایت را جمعه می یابی !
فرستنده : دلآرام
.
.
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم !
.
.
قصه بگو تا بخوابم
امشب قصه آمدنت را میخواهم ، میخوانی ؟!!
فرستنده : مترسک
.
.
میدانم دیگر برای من نیستی اما دلی که با تو باشد این حرفها را نمیفهمد !
.
.
دلم تو را ، فقط و فقط تو را از میان این همه ضمیر میخواهد ، همین
و باز هم تو نیستی حالا که باید باشی و این یعنی ته بدبختی من !
فرستنده : مترسک
.
.
گاهی دور از چشم ابرها هم میتوان عاشق شد ، میتوان بغض کرد ، میتوان بارید
گاهی دور از چشم مدادرنگی ها هم میتوان نقاش شد ، میتوان آسمان داشت ، میتوان آبی شد
اما گاهی دور از چشم گذشته نمیتوان امروز را پشت هیچ فردایی پنهان کرد !
.


.
من بارها شماره ات را میگیرم و کسی در گوشم مدام زمزمه میکند :
دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است !
و من برایش از تو ، از دلتنگی ها ، از اشکهای بیصدا و از بی کسی هایم میگویم …
اما او سر حرفش میماند ؛ لعنت به بخت سیاهم !
فرستنده : هانیه
.
.
کاش زندگی من هم مثل دوست داشتنهای تو کوتاه بود !
.
.
باید بمیرم تا شاید فاتحه ای معجزه دیدار شد !
فرستنده : حمیدرضا
.
.
بی واسطه به آغوشم برگرد پیش از آنکه مرگ پا در میانی کند !
.
.
بوی فراموشی گرفته ام ، رنگ تنهایی
دلشکستگی ، بغض و خاموشی چیزی نیست
گمانم تاریخ مصرفم گذشته است !
فرستنده : مترسک
.
.
چه خوب میشد اگر آدم می تونست بعضی دوستای خوب مجازیشو مثل یه عکس گل سرخ ، مثل یه آهنگ قشنگ ، مثل یه کتاب عالی دانلود کنه و بیاره پیش خودش !
.
.
دردنوشته و دل نوشته ها ، نام مستعار تمام زخمهای من است !
فرستنده : هانیه
.
.
در وصف حالم همین سه کلمه کافیست : لبخندم درد میکند !
فرستنده : مازیار
.
.
چشم که گذاشتم ؛ برو و هروقت خواستی برگرد
من تا بی نهایت شمردن را بلدم !
.
.
رفتگر هم با نفرت نگاهم میکند
انگار ریختن برگها هم تقصیر من است !
فرستنده : مازیار
.
.
خودم را بردم به ایستگاه قطار ؛ دورترین بلیت را خریدم و تا آخرین لحظه ماندم و برایش دست تکان دادم !
.
.
خسته ام از دلداری های مجازی ، دلم شانه های حقیقی میخواهد !
فرستنده : مازیار
.
.
بغضمو وقت جدایی هی نگه داشتم به سختی
حتی واسه دلخوشیم هم ، دست تکون ندادی رفتی
.
.
کاش خوابت کمی مرا میدید !
فرستنده : حمیدرضا
.
.
محال است کسی مرا ببیند و سراغی از تو نگیرد ، بس که چشمهایم لبریز از تو هستند !
.
.
یکی ازم پرسید منبع نوشته هات کجاس ؟
فکر میکنی گفتم اس ام اس خور ؟!؟!؟ نه …
گفتم زیاد دور نیس ، یک وجبی بغضم !
فرستنده : مترسک
.
.
بعضی درد دلها گوش نمی خواهد ، گوشه ی آغوش می خواهد !
.
.
در زندگی من اتفاقهایی همیشه می افتند حتی وقتی دستشان را میگیرم
دلت برای من نسوزد ؛ من عادت کرده ام که همیشه دستی چوب لای چرخ آرزوهایم بگذارد !
فرستنده : هانیه
.
.
این جاهای خالی که نبودنت را به رخم میکشند چه میدانند که من فرهادت شده ام با تمام زنانگی ام و چه شبها که خواب شیرینت را نمی بینم ؟؟؟
.
.
به سادگی رفت و به سادگی بخشیدم
حالا مانده ام چگونه بدون او به سادگی زندگی کنم !
فرستنده : هانیه
.
.
من هنوز ندیدم کسی رفتن بلد باشد و بماند !
.
.
چمدانت را که می بستی ، مرگ ایستاده بود و نفس هایم را می شمرد …

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2950
  • کل نظرات : 558
  • افراد آنلاین : 78
  • تعداد اعضا : 397
  • آی پی امروز : 389
  • آی پی دیروز : 159
  • بازدید امروز : 846
  • باردید دیروز : 474
  • گوگل امروز : 11
  • گوگل دیروز : 9
  • بازدید هفته : 4,169
  • بازدید ماه : 4,169
  • بازدید سال : 133,108
  • بازدید کلی : 3,968,571
  • کدهای اختصاصی
    پرتال تفریحی خبری کُردپاتوق . چت روم کردپاتوق . فیلم موزیک مستند
    جدیدترین ها