من روزهای تلخی را ديدهام
وحرف های خيلی زشتی شنيدهام
بسيار زشتتر از فقر
اماسوگند خوردهام
کلامی بر زبان نياورم
وخواب های خود را هم
با هيچکس نگويم
باری شادم از اينکه سپيده دم باز دميده است
و برف های خوب دماوند
در بستری از آبی راحت لميدهاند
در ضمن
عشق نيز دروغ است
«ضياء موحد»